جدول جو
جدول جو

معنی چپ شدن - جستجوی لغت در جدول جو

چپ شدن
چپه شدن، واژگون شدن، احول شدن
کنایه از با کسی بد شدن و کینۀ او را به دل گرفتن، دشمن شدن
تصویری از چپ شدن
تصویر چپ شدن
فرهنگ فارسی عمید
چپ شدن
(اَ دَ شُ تَ)
کنایه از منحرف گردیدن باشد. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). کنایه از منحرف شدن باشد. (آنندراج) ، کنایه از نقیض گرفتن باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چپ افتادن. بدشدن. دشمن شدن. رجوع به چپ افتادن شود، چپ شدن چشم، احول شدن. دوبین شدن. احول گردیدن. لوچ شدن، متمایل بسمت چپ شدن. چپه شدن
لغت نامه دهخدا
چپ شدن
واژگون و منحرف گشتن
تصویری از چپ شدن
تصویر چپ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
چپ شدن
((چَ شُ دَ))
منحرف شدن، واژگون گردیدن، طرف دار سیاست دست چپی شدن
تصویری از چپ شدن
تصویر چپ شدن
فرهنگ فارسی معین
چپ شدن
چپه شدن، پرت شدن، واژگون شدن، منحرف شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپ زدن
تصویر چپ زدن
به راه چپ رفتن، به سمت چپ رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپه شدن
تصویر چپه شدن
چپه کردن، واژگون شدن، وارون شدن
کنایه از خوابیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ اَ تَ)
گمان میکنم بمعنی سیلی و تپانچه زدن باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
در چپ زدن خرد شوی راست
دانی چپ خود ز جانب راست
دانسته شوی بکار دانی
بر سر صحیفۀ معانی.
امیرخسرو (از امثال و حکم).
- خود را به کوچۀ علی چپ زدن، کنایه است از تجاهل کردن درامری یا اظهار آشنائی نکردن با کسی. رجوع به چپ شود
لغت نامه دهخدا
(اُ گُ سِ / سَدَ)
بطبع رسیدن. بچاپ رسیدن. طبع شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ دَرْ، رَ / رِ دَ)
معلق شدن. وارون شدن. برگشتن ظرفی که آب یا غذا در آنست. واژگون گشتن. به پهلو افتادن چیزی. چنانکه گویند: کاسۀ آش چپه شد. دیگ چپه شد. اتومبیل چپه شد و غیره
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ خوَرْ / خُرْ دَ)
غارت شدن. چپاول شدن. به یغما رفتن، خورده شدن یا برداشته شدن بعضی خوردنی ها بوسیلۀ یک یا چند کس با عجله و شتاب، آنچنانکه سهمی برای دیگران نماند یا پیش از وقت تمام شود. تمام شدن و از میان رفتن چیزی. رجوع به چپو و چپوچی و غارت شدن و یغما شدن و تاراج شدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بر شدن
تصویر بر شدن
بالا رفتن بجای مرتفع رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرفته نشدن، گذشتن عبور کردن گذشتن، پذیرفته نشدن، مردود شدن رفوزه شدن (در امتحان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رس شدن
تصویر رس شدن
متبلور شدن آن، رست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حل شدن
تصویر حل شدن
آب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپه شدن
تصویر خپه شدن
خفه شدن انخناق
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته از جائی بیرون رفتن و ناپدید شدن آهسته از جایی بیرون رفتن بدون آنکه دیگران متوجه شوند غایب شدن جیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بریده شدن، رگ عرقوب است یا چهارپای دیگر قلم شدن: گرصد هزار سر بودت همچو بیدبن ور صد هزار دل بودت همچو کو کنار. پی گردد آن همه سر همچون سرقلم خون گردد آن همه دل همچون دل انار. (حسن غزنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تا شدن
تصویر تا شدن
خم شدن، دولا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر شدن
تصویر سر شدن
بالاتر شدن تفوق یافتن: از همه سر شده، مردن درگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب شدن
تصویر شب شدن
فرا رسیدن شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شق شدن
تصویر شق شدن
چاک شدن دو نیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به شدن
تصویر به شدن
شفا یافتن، نیکو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
از کار بازماندن دست و پا که در اراده شخص نباشد، لنگ شدن، ضعیف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
داخل شدن، درون آمدن، در رفتن، داخل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب شدن
تصویر آب شدن
کنایه از شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مملو گشتن ممتلی شدن امتلا، فراوان شدن بسیار شدن، یا پر شدن گوش (کسی) از... یا پر شدن قفیز. لبریز شدن پیمانه، سپری شدن چیزی، مردن کشته شدن، تمام شدن پیمانه صبر برسیدن شکیب. یا پر شدن پیمانه. شکیبایی بپایان آمدن، عمر بسر آمدن رسیدن اجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس شدن
تصویر بس شدن
کافی شدن، اکتفاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپه شدن
تصویر چپه شدن
برگشتن اتومبیل و مانند آن بیک سمت واژگون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپ زدن
تصویر چپ زدن
((چَ زَ دَ))
از راه دیگر رفتن، راه را کج کردن، تندروی در عقاید سیاسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپه شدن
تصویر چپه شدن
((~. شُ دَ))
واژگون شدن اتومبیل یا هر چیز دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب شدن
تصویر آب شدن
ذوب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
خارج شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
چپ کردن، تغییر مسیر دادن، انحرافی رفتن، منحرف شدن (از راه) ، تندروی کردن، افراطی بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غارت شدن، به تاراج رفتن، تاراج شدن، چپاول شدن، تاراج شدن، به غارت رفتن، به یغما رفتن، به هدررفتن، پای مال شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد